جیران من



مرد کف دستش را به دیوار نیمه ریخته بند کرد تا بلند شود ، اما انگار توان بلند شدن نداشت. .زن با همان نفس های بریده اش، پوزخند غلیظی زد:

" دستات کثیف نشن! "

و بعد سرش را بالاتر برد تا راحت تر نفس بکشد.

" چرا اینجوری حرف میزنی باهام؟"

با آه عمیقی ،نیمی از صورتش را به زانوی دردناکش تکیه زد و چشم دوخت به دل سیاه شب.

"چجوری حرف بزنم باهات دوست داری؟ دوباره برقصون منو، این بار چجوری منو میخوای؟"

دستی به زانو و دستی به دیوار گرفت تا از جایش بلند شود، لباسش را تکاند و رفت تا از خرابه بیرون بزند.

" تو عکس اسمتی عماد، میدونم خودمم مقصر بودم، زن بودن و بلد نبودم"

عماد از جا بلند شد، زن زل زده به قامت مرد گذشته هایش زمزمه کرد:

" زن نبودم که یه نامرد به پستم خورد"

عماد آشفته غرید.

" واسه چی اومدی اینجا؟"

"اینجا نمیومدم کجا میرفتم؟ جایی غیر اینجا برام سراغ داری که لایقم باشه؟"

ماهرخ با دیدن سکوت عماد، شانه ای بالا انداخت و به راه افتاد. صدایش ولی به گوش مرد میرسید:

" اون خنجری که تا دسته تو تنم کردی، منو کشت، عشقمو کشت،محبت پدریه بابامو کشت که بیرونم کرد، برمیگشتم پیش تو؟ دوباره؟ تو همینکه فهمیدی حامله م یه جوری فرار کردی که نفهمیدم از کجا پیدات کنم، روم نمیشد بابامو نگاه کنم،اون سرشو پایین مینداخت چش تو چشم من نشه، ولی نگاش مات میموند رو شکمم "

خودش را به ماهی رساند و شانه هایش را گرفت و به ضرب تکان داد، سرش روی تن نحیفش لق میزد.

"آررره، آره دوباره میومدی، واسه چی نیومدی سراغم؟ واسه چی التماسمو نکردی؟"

توی صورت ماهی اش داد کشید.

"واسه چی شکایتمو نکردی؟ سرم یه داد نزدی؟"

"شکایت؟ به کجا؟ میرفتم چی بگم؟ خر حرفای یه مرد شدم ، خودمو به باد دادم ، یه بچه مونده رو دستم، بیاید نجاتم بدید؟ قبل اینکه نجاتم بدن یه دور محکوم میشدم! شکایتامو به خودم کردم،بترس پسر ،شکایتامو به خدا کردم."

عماد کلافه از نفرت لانه کرده توی نگاه ماهرخ، هلش داد و موهایش را چنگ زد.

" برای چی به دست و پای بابات نیفتادی که به این وضع نیفتی؟"

به سینه عماد کوبید.

" کمر بابامو‌شده بودم، التماس دردی دوا نمیکرد. از وقتی بچه رو سقط کردم دیگه محل سگم نمیذاشت. تو مردی؟غیرت داری؟ تو که بابای بچه بودی منو و بچه رو حواله دادی به بابام! هه!"

"بابات مَرده ؟ سنگ چی شو به سینه ات میزنی؟ تو سر کی میکوبیش؟ من ولت کردم؟ مگه اونم ولت نکرده؟ چطو از خونه بیرونت کرده شده بابای غیرتی ، من بچمو ول کردم شدم شمر؟"

" فک کردی خودم نمیدونم؟ منتظر تو بودم بیای."

سرفه هایش از سر گرفته شد ، هی سرفه هی مشت بود که به سینه اش میکوبید تا بس کند تا کمی درد دلش را سبک کند

"تو بیای تو سرم بزنی که آآآ خوشت اومد ماهرخ خانوم؟ دلت خوش بود دورت مرده؟ همه نامردن! بابام تورو تو سرم میزد تو بابامو تو سرم بزن! خاک بر سر من که هیچ کدومتون به فکر ماهی نبود، منو دیدی؟ یه عمر جون کنده بود برام که سرافرازیش شم نه تف سر بالاش،براش مرده بودم و الا خودش منو می کشت تا از بی آبرویی راحت شه"

یک دستش را مشت کرده بود روی شکمش و یک دستش را بند سرش کرده بود، نگاه عماد دو دو میزد روی حال بدش ولی دل پر ماهرخ کمی سبک شدن میخواست که بی توجه به حال بدش گله را از سر گرفت:

"اولش که  فهمید حامله ام. دختری که فکر میکرد ازش بهتر تو دنیا نیست ، حاااملس، نزد تو دهنم!! فقط گذاشت رفت!! بابام یه هفته خونه نیومد، وقتی ام اومد بهم گفت چیکارت کنم دختر؟ در مسجدی ، نه میشه دورت بندازم نه بسوزونمت؛ وقتی تو پیغوم فرستادی سقط کن مسولیت گردن نمیگیرم،به من ربطی نداره،گفت به حرف من پیرمرد گوش کن، گفت بچتونه، جون داره، قلبش میزنه، اصلا همین دنیا بیاد از اول مهرتون به دل هم میفته، باباااام"

با داد رفت توی صورت عماد:

" بابام حاضر بود حرومزاده منو تورو قبول کنه، بچه ی نامشروع دختری که فک میکرد به پاکی برگ گله، حاضر بود جای توی پست فطرت مسئولیت گردن بگیره، ولی من ترسیدم، خر بودم که فک کردم اگه ببینی به هر سازی زدی رقصیدم دلت میسوزه لااقل،وایستادم تو روی بابایی که بخاطر گندی که زده بودم حتی یه دونه سیلی ازش نخورده بودم!!! گفتم بابا عماد میگه بنداز!!! گفت منم باباتم!!!اما من، حرف تورو خوندم. بابام ازم دست شست، بابامم مثل تو ولم کرد به امون خدا، چون، من"

نگاه عماد رد اشکش را تا زیر چانه اش دنبال کرد، مردی توی وجودش،برای درد دخترک بی پناه روبرویش از درد به خودش می پیچید:

" قاتل بچه م بودم،من فقط دلم نخواست بچه بی پدر داشته باشم، نخواستم هزارتا ننگی که لایق منو توئه بهش نسبت بدن، من داشتم از درد نبود تو ، از درد مرگ بچم میسوختم ولی از خونش پرتم کرد بیرون،دیگ در مسجد نبودم براش که! کندم انداختم دور ، از خودش نپرسید کجا بره، از خودش نپرسید مگه من مردم، مگه من بی غیرتم که بفرستمش تو خیابونا، آتیشم زدیناونوقت الان تو هوار میکشی سرم ؟؟ خودتو نامردی خودتو و بابامو تو سرم میزنی؟ من خودم انقدر خودمو زدم که به اینجا رسیدم. منو نگاه منو داره خدا میزنه، "

"ماهی؟"

"ماهی مرد، ماهی رو تو کشتی، وقتی بابام با یه لا لباس شبونه از شونم گرفت پرتم کرد تو خیابون گفت برو بگو عماد جمعت کنه وقتی گفت یه جوری برو ک فقط خبر مرگت بیاد، ماهی یه بار دیگ مرد، لج افتاد که حرفشو گوش نکردم ، غیرتشو روم خفه کرده بود ولی نتونست حرف شنوی نداشتنمو تحمل کنه، من باید اون داغی میبودم که قایم میشدم نه که تازه باهاش مخالفت کنم با گستاخی زل بزنم تو صورتش بگم مردی که ولم کرده برام مهم تره!! ماهی رو این شکلی نخواستین! دیگه رخ ماه نداشتم براتون! جا برای رفتن نداشتم. هرجا جز اینجا میومدم"

اشاره کرد به خانه های نیمه ریخته و گفت.

"باید برای تن فروشی میومدم. مننن"

با گریه جیغ کشید.

"من ! ماهرخ! یه بار خودمو برای تو چوب حراج زدم برام بس بود ، اینا آدمن مث شماها نیستن که تا ببینن سود نداری پرتت کنن بیرون، برام خونواده شدن ، مرهم شدن، نون ندارن بخورن برا من گلریزون میکنن تا دوا درمون کنم"


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پشتِ اَبرهای ِ سیاه LionProgram دانلود کتاب دولت حق بنیاد دانلود رایگان گلچین جدیدترین ها mdlayeghi2 اسناوی ها (m..s..a) پاورپوینت فصل ۱ حسابداری مدیریت استراتژیک دکتر نمازی وبلاگ شخصی امیرحسین بای سایت تفریحی گیل فان شهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد